سوء تفاهم نشود بوی اقیانوس هند می آمد نه بوی تو!


هه! اینروزها نه بهتره بگم این شبها هی می یای جلوی چشمم لوزوما که فقط مرده ها نمی یان جلوی چشم آدم اومدی دیگه دست خودم که نیست ! همین پریشبها بود که همین جوری که رو مبل نشسته بودم یهو از لای درز شیشه اتاق نشیمن همین جا که الان نشستم یهویی بوی اقیانوس هند اومد و همون شب چسبناک یا بهتر بگم همون صبح زود چسبناک همون صبح زودی که شنها هم  ساعت 5 صبح هم داغ داغ بودند. خلاصه همین جوری دلم خواست که یهویی ناخنهای پام لاک سرخابی داشته باشن اون موقع! لاک داشتم اون موقع ولی آ لان هر چی فکر می کنم یادم نمی یاد چه رنگی بود تو یادته؟ نه بابا تو چی چی یادته؟ با این حالت البته من چه می دونم الان تو حالت چطوره اون موقعها که یه جوری همش م .س .ت بودی پس قطعا هیچی یادت نیست چه برسه به اینکه یادت بیاد  لاک ناخن من اون روز صبح زود چه رنگی بود حالا بابا اصلا چه اصرایه !! بیخیال اصلا حالا فرض می کنیم همین سرخابی که دلم الان می خواد خلاصه داشتم می گفتم دوست داشتم لاک ناخنهای پام سرخابی بود و لب تاپ و بر می داشتم و تو اون کیسه مارگیری پارچه ای که  سیگارو فندک زپرتیم بود و شیشه ش .ر.ا.ب مزخرف ارزون هندی (آخ که چقدر تو کنس بودی) و 7 دقیقه بعد دقیقا لب ساحل بودیم و نمی دونم یعنی الان دیگه اصلا مهم نیست که تو کجا بودی یا اصلا بودی یا نبودی کلا بهر حال لابد بودی دیگه ! بعد می شستم رو شنها و لب تابو روشن می کردم و می خوند و می خوند و بعدش چی کار کردم؟ آهان شیشه رو می کردم تو شنها و یه سیگار روشن می کردم و یه قلوپ می رفتم بالا و آفتاب خیلی خیلی یواش  می آمد بالا  و من دراز می کشیدم رو شنها و م .س .ت با ته سیگارهایی که جا به جا تو شنها خاموش کرده بودم و اون لا مذهب بی دین می خوند :(نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود) و من بودم و اقیانوس هند و م.س.ت.ی و تو که لابد قرار بود (ز سرزمین نورها)ااومده باشی ارواح دلت البته و لابد اون موقع یه جایی تو ساحل از م.س.ت.ی از هوش رفته بودی دیگه چه فرقی می کنه !!!!خلاصه همه این چیزها رو گفتم واسه یاد آوری یه خل بازی میان رطوبت و دیوانگی و شعر فروغ و ش.ر.ا.ب مزخرف و سیگار ت.خ.م.ی مزخرف تر و اقیانوس هند معرکه ولی خدا وکیلی سوء تفاهم نشه از لای درز پنجره اتاق من تو شمرون بوی اقیانوس هند اومد نه بوی تو !بوی تو رو خیلی وقته یادم رفته !شاید از وقتی تو ترک سیگار و م.ش.ر.و.بم چون شاید تو فقط همیشه بوی این دو تا رو می دادی!! حالا بابا بی خیال !!!!



زنی با دکولته مشکی!!!

همین چند هفته پیش شد که یکهو یادت افتادم اونم چی ؟ با صدای بلند ! می دونی کی؟ نه بابا تو چه می دونی ! وقتی بود که با (ر) و (ن) نشسته بودیم کف آشپز خونه (پ) اینا و من اولین سیگار اون شبم رو روشن کر ده بودم که یکهو یاد تو کردم اونم چی شد که اینجور شد؟ (ن) که یه هوا کله اش گرم شده بود یکهویی گفت :آخی چه حس عجیبیه بچه ها اولین عشق زندگیم مرد !! اونم در حالی که من همون موقع ها که انگاری مرده بوده هر شب خوابشو می دیدم که زنده اس و داریم عاشقی می کنیم .(ر) هم همین جوری که از پشت عینک مستطیلیش زل زده بود به(ن) صورتشو نیم رخ کرد و دود سیگارشو فرتی داد بیرون و گفت :آخی اولین عشق زندگی منم هم مرده تو جاده چالوس تصادف کرد و له و په شد . با چشمای عسلیش که پشت دود سیگارش گم شده بودند منو نگاه کرد و گفت: اون موقع من سیزده سالم بود (یارو) بیست و پنج ساله .

اینو یه مدلی گفت که انگاری بیست و پنج سالگی قطعاً وقت مردن( یارو) بوده که له و په بشه و (ر) هم که کودک سیزده ساله ای بیش نبوده و قطعاً نقشی در مردن اون (یارو) نداشته خلاصه همه اینها رو گفتم که بهت بگم همون موقع ها بود که یهویی بی ربط یادت افتادم اونم تو یه جایی که هیچوقت مشترکا تجربه اش نکردیم ولی من یکهو از تصورش تک به تک سلولهای بدنم پر از هیجان شد در حد ا .ر.ض.ا  شدن به جان تو  اگه دروغ بگم!

تصورت کردم تو یه کت و شلوار خوش دوخت مارک دار مشکی اونم واسه اینکه رسمی تره توی یه بعد از ظهر آفتابی قشنگ چون می خوام تو اون شرایط خاص لباسم لختی باشه اونم کجا ؟خوب معلومه تو یه قبرستون شیک از همونهایی که تو فیلمها نشون می دن اونم کجا؟ خب دقیقا جایی که تو هستی (پاریس) اونم وقتی که تو مثل آقا ها  ته گور اون پایین تو تابوت تو گرما نگران اینی که ژستت به هم نخوره یه وقتی. خلاصه در حالت جسد بودن هم خوشتیپ و خارجی به نظر بیای منم اون بالاها با لباس مشکی ایستادم و مطمئنا یه لبخندی هم به لب دارم نه نترس من بازیگر خوبیم یه جوری لبخند می زنم که از زیر تور کلاهم فقط خودم و تو بفهمیم خلاصه یه مشت خاک مرغوب و کمی هم مرطوب صد در صد پاریسی با دستم که انگشتاش مانیکور شده با لاک قرمز دونه اناری می پاشم روت و لبهای قرمز برجستم تکون می خوره و بهت می گم برو دیگه چقدر لفتش می- دی و تو اون پایین هی میری زیر خاکها و دور و دور تر میشی آره  اونشب یکهو بوی خاک مرطوب پیچید تو آشپزخونه!! وروحت عجیب شاد شد!!



و همان چاه همیشگی!!!

    دوباره داری خودت را گرفتار می کنی ! دوباره داری سر بی دردت را دستمال می بندی !دوباره همان خوره افتاده است به جان بی صاحاب مانده ات که چه بشود ؟ که فقط دلت خوش باشد که کسی هست  که می خواهم صد سال سیاه هیچکس نباشد که دل بی صاحب مانده ات را به او خوش کنی کسی که به قول خودت همان دور دورها باشد اصلا نزدیک هم نیاید ! فقط باشد کافسیت ! واقعا همین کافیست؟ پس شانه های تو چه می شود ؟ چه کسی بلاخره از آن دورها می اید و آغوشش از همان دورها باز است و بغلش آنقدر بزرگ است که می شود توی آن گم شد ؟ هی این دل کوفتیت را خوش می کنی به همین آمدن و رفتن های قسطی پر از منت! و به بودن های پر از توقع ! چه دوستت دارم هایی که پشت هر بار گفتنش تا در آغوش گرفتنت هزار بار بمیری و تحقیر شوی بس کن!!!!!