(م.ه ) مردی که در در هاله ای از ابهام بود یا هر هاله دیگر قسمت اول

(م.ه) موجود غریبی بود . یک جانشین بود یک درمان موقت . روزهای گهی بود که تازه با (الف) به هم زده بودم . درست در وسط اشک و خشم و عصبانیت و گه گیجه ( م.ه) پیدایش شد با یک دست کت و شلوار سرمه ای اگر اشتباه نکنم .عینکی بود  شبیه (ل با س ش خص یها )بود بیشتر تا دوست پسر جایگزین حیلی جدی و بی اعصاب به نظر می رسید یه پژوی قدیمی نقره ای داشت که دنده اش از بغل بود یکسال و خورده ای با هم بودیم ولی من آخر سر نفهمیدم دقیقا چه کاره بود . یکهفته نشده بود که دوست شده بودیم باباش سکته کرد و مرد و این موند و مامانش صغری . صغری تپل بود و دستپخت معرکه ای داشت وقتی که می رفتم خونشون صغری به یه بهانه ای می زد بیرون الان که فکرشو می کنم می بینم صغری اینکار را کاملاً مکانیکی می کرد دختر که می آمد او می رفت  . دختر که می رفت او می آمد . حالا فرقی نداشت ظاهرا دختر من باشم یا مثلآً خانوم فرخ لقا . روز اول که رفتم خونشون گفت بیا تو آشپزخونه ناهار بخوریم صغری لوبیا پلو درست کرده بود یه آشپزخونه بزرگ بود و نسبتا ً کثیف ولی مهم نبود من که قرار نبود تا ابد ور دل (م.ه ) بمونم از در آشپزخونه که می رفتی تو درست سمت راست ماشین لباسشویی بود روی ماشین لباسشویی پر قوطی های قرص بود انواع و اقسام قرصها که (م.ه) در همان مرحله اول یه مشت قبل ناهار انداخت بالا گفتم : مریضی؟ سرشو نشون داد و قرصا رو قورت داد و گفت سرم درد می کنه میگرن دارم. بر بر نگاش کردم و کفکیر و کردم زیر پلو . بعد ناهار دوباره یه مشت قرص دیگه خورد گفتم هنوز درد می کنه گف آره امونمو بریده بعد انگاری دنبال قرض خاصی بگرده هی اینور و اونور کرد و غرغر  کرد که کو این سگ مصب کو . سگ مصب احتمالاً یکی از قرصا بود که یا پشت ماشین لباسشویی افتاده بود یا تموم شده بود. خلاصه الان یادم نیست چی شد ولی فقط یادمه داغون قرص بود. نه که فک کنی از این ریغو ها بودا نه قد و قوارش میزون بود. من خیلی چیزای زندگیمو تو بد ترین روزا با ( م.ه) تجربه کردم .گاهی که به (م.ه) فکر می کنم خونم منجمد میشه به خاطر کارهایی که منو هم  ناخدا آگاه توش شریک می کرد. تو ماشین نشسته بودم تو خیابون مستوفی رفته بود جوجه کباب بگیره از مغازه یکی از دوستاش از پله های باریکی که خیابون ولیعصر رو می رسونه به مستوفی اومد بالا کیسه ظرف جوجه کباب تو دستش بود نشست تو ماشین کیسه رو داد به من قشنگ یادمه پنجشنبه بود چون من زودتر از اداره نعطیل شده بودم یه نم بارونی هم میومد یا اومده بود یادم نیس اینشو دقیق یهو بی هوا برگشت گفت و.د. ک.ا می خوری ؟ گفتم : هان ؟ گفت با جوجه می چسبه ها. گفتم خوب فرضا ً هم بخوام الان از کجا می خوای گیر بیاری؟ گف یه دقه بشین الان میام . و رفت . من که تا اونروز خلاف سنگینم یه استکان ع.ر.ق س.گ.ی بود که خونه ( ش) اینا خورده بودم در عجب این آبکی جدید بر و بر خیره شده بودم به افلاک. شاید ده دقیقه طول نکشید که اومد یه کیسه سیاه که توش دو تا قوطی زرد بود و گذاشت رو کیسه جوجه ها گفت بیا اینم از این اینقدر برام هیجان انگیز بود که غش غش زدم زیر خنده که : ناکس جاساز کرده بودی تو خیابون ؟ خیلی آرتیستی از تو پارک در اومد و مستوفی رو رفتیم بالا تا رسیدیم خونشون بعد بارون تند شد دویدیم تو خونه صغری کلاً نبود ظاهرا قبلاً هماهنگ کرده بود که نباشه جوجه و قوطی و.د.ک.ا  ی زرد رنگ که روش عکس اسکلت بود و به روسی روش یه چیزایی نوشته بود. ها ها ها  بعد از مراسم قرص خورون که دیگه من نمی پرسیدم برا چی می خوری چون جوابش یا میگرن بود یا معده درد نشستیم به غذا خوردن خودش لقمه می گرفت یاد فیلم فارسیا افتاده بودم هی می گفتم بابا من خودم می خورم می گفت نه من باید واست لقمه بگیرم رسمش اینه . جفتمون مست مست. گرفتیم خوابیدیم تجربیاتم با (م.ه) خیلی عجیب بود همه چیز باهاش طولانی تر بود روز طولانی تر بود شب طولانی تر بود اتوبان ها طولانی تر بودند  غذا خوردن طولانی تر بود مست کردن طولانی تر بود س.ک.س داشتن طولانی تر بود و سیگار بعدش خیلی طولانی تر . 


وقتی که کامیون از روی تکه های تو رد شد

از تو هیچ چیزی ندارم. همه نامه های تو را یکروز توی سینک آشپزخانه آتیش زدم دود همه جا را گرفته بود. فکر می کردم وقتی نامه هات بسوزه خودت هم دود میشی و میری هوا ولی نرفتی موندی و داغی شدی به دلم . آخرین عکسی که از تو داشتم عکسی بود که خودم از تو انداخته بودم توی خانه شوهر مادرت لم داده بودی دم شومینه عینک گرد من را هم زده بودی به چشمت یله شده بودی روی یک دستت این عکست را آن وقتها که بودی قاب کرده بودم شبها که می رفتم توی اتاقم و در رو می بستم از توی کمد دم تخت درش می آوردم و نگاهش می کردم و صبحها قبل از این که مامان در را یکهو مثل پارتیزانها باز کنه میون خواب و بیداری می گذاشتمش توی کمد بعدها که همه چیز تمام شد یعنی فکر می کردم دیگه تمامِ تمام شده و (م.ه) را جایگزینت کردم که مثلاً از خاطرم بروی ولی نمی دانستم دارم چه کثافتی به روح و روانم می زنم گذاشتمش لای کاغذهای توی کیف پولم .(م.ه) که یک لات تمام عیار خلاف کار بود وقتی که عصبانی میشد دیگر برایش فرقی نمیکرد کجاییم چاک دهنش را می کشید و فحش خواهر و مادر می داد به خودش ! حالا که فکر  می کنم می بینم دقیقا اون فحشها رو به مخاطبش می داد حالا هر کسی که بود (م.ه) که نفر بعد از تو بود و یکی از انتخابهای شاهکار و منحصر به فرد من یکروز که توی ماشینش بودیم و طیق معمول قاطی کرده بود و این قاطی بودن یعنی (جیکت در نیاد و هواست باشد! )یکهو برگشت گفت تو هنوزم بهش فکر می کنی مگه نه ؟ یک جوری مگه نه رو توی صورتم پرت کرد که سرم رو چسبوندم به شیشه ماشین با چشمهای گشاد نگاش کردم عینکی بود از پشت عینک چشمهاشو ریز کرد و گفت می دونم بهش فکر می کنی اصلاً هنوزم دوسش داری منو اُسکُل گیر آوردی . لال شده بودم  به اون عکسه  تو کیف پولم فکر می کردم و داشتم قبض روح می شدم . می دونی نگاش نمی کردم ولی باهام بود نمی دونم چرا ؟دوستش داشتم هنوز من خاک بر سر ! چه می دونم اون روزا گه گیجه داشتم (م.ه ) بود که لات بود و کارهای مشکوک می کرد و من که الان به کارهاش فکر می کنم کرک و پرم می ریزه که من چطوری اون موقعها نمی ترسیدم و بیشتر وقتم و باهاش می گذروندم. از یه راههای عجیب غریبی که هیچوقت دقیقا نفهمیدم چیه پول در میاورد .بگذریم بذار یه بار دیگه که خواستم برات حرف بزنم ماجراهای (م .ه) رو جدا بنویسم خودش کلی ماجراس برا خودش. خلاصه کجا بودیم آهان داشت رانندگی می کرد تو قائم مقام بودیم نزدیکای پمپ بنزین هی منو نگاه می کرد هی جلوشو لامصب دست فرمونش خیلی خوب بود خداییش یهو برگشت گف هنوز دوسش داری ؟ به فاطمه زهرا اگه هنوز دوسش داشته باشی من می دونم و تو . تا جایی که می شد چسبیده بودم به شیشه که اگه یهو خواست بزنه تو صورتم جا خالی بدم گفتم نه ندارم گف پس اون عکس آشغالی چیه تو کیفت یه درصد هم احتمال نمی دادم کیفمو گشته باشه اصن نمی دونم کی گشته بود شاید چه می دونم وقتی من خواب بودم  یا وقتایی که مست بودم یا دستشوئی بودم . چه می دونم  گفتم کدوم عکس ؟ سرعتشو زیاد کرد گف بچه ننم نیستم اگه همین الان از تو کیفت نکشمش بیرون می دونستم اینکارو می کنه گفتم خوب آره تو کیفمه گف خو گه خوردی که تو کیفته مِن مِن کردم گف یالا همین الان درش بیار پارش کن جلو من پارش کن دست کردم تو کیفم عکسو در آوردم نگات کردم صدای اون روزمون پیچید تو گوشم (گوگو یه عکسم با عینک تو بندازم ؟)و تلیک عکس و انداختم . گف پاره کن. ظهر بود از شیشه جلو به خیابون نگاه کردم عکس رو نگا نکردم تکه تکه کردمش شیشه رو دادم پایین دستم و که خورده عکسا توش بود و از شیشه دادم بیرون مشتمو وا کردم ریختی کف خیابون یه کامیون پشتمون بود از روت رد شد.