زنی با دکولته مشکی!!!

همین چند هفته پیش شد که یکهو یادت افتادم اونم چی ؟ با صدای بلند ! می دونی کی؟ نه بابا تو چه می دونی ! وقتی بود که با (ر) و (ن) نشسته بودیم کف آشپز خونه (پ) اینا و من اولین سیگار اون شبم رو روشن کر ده بودم که یکهو یاد تو کردم اونم چی شد که اینجور شد؟ (ن) که یه هوا کله اش گرم شده بود یکهویی گفت :آخی چه حس عجیبیه بچه ها اولین عشق زندگیم مرد !! اونم در حالی که من همون موقع ها که انگاری مرده بوده هر شب خوابشو می دیدم که زنده اس و داریم عاشقی می کنیم .(ر) هم همین جوری که از پشت عینک مستطیلیش زل زده بود به(ن) صورتشو نیم رخ کرد و دود سیگارشو فرتی داد بیرون و گفت :آخی اولین عشق زندگی منم هم مرده تو جاده چالوس تصادف کرد و له و په شد . با چشمای عسلیش که پشت دود سیگارش گم شده بودند منو نگاه کرد و گفت: اون موقع من سیزده سالم بود (یارو) بیست و پنج ساله .

اینو یه مدلی گفت که انگاری بیست و پنج سالگی قطعاً وقت مردن( یارو) بوده که له و په بشه و (ر) هم که کودک سیزده ساله ای بیش نبوده و قطعاً نقشی در مردن اون (یارو) نداشته خلاصه همه اینها رو گفتم که بهت بگم همون موقع ها بود که یهویی بی ربط یادت افتادم اونم تو یه جایی که هیچوقت مشترکا تجربه اش نکردیم ولی من یکهو از تصورش تک به تک سلولهای بدنم پر از هیجان شد در حد ا .ر.ض.ا  شدن به جان تو  اگه دروغ بگم!

تصورت کردم تو یه کت و شلوار خوش دوخت مارک دار مشکی اونم واسه اینکه رسمی تره توی یه بعد از ظهر آفتابی قشنگ چون می خوام تو اون شرایط خاص لباسم لختی باشه اونم کجا ؟خوب معلومه تو یه قبرستون شیک از همونهایی که تو فیلمها نشون می دن اونم کجا؟ خب دقیقا جایی که تو هستی (پاریس) اونم وقتی که تو مثل آقا ها  ته گور اون پایین تو تابوت تو گرما نگران اینی که ژستت به هم نخوره یه وقتی. خلاصه در حالت جسد بودن هم خوشتیپ و خارجی به نظر بیای منم اون بالاها با لباس مشکی ایستادم و مطمئنا یه لبخندی هم به لب دارم نه نترس من بازیگر خوبیم یه جوری لبخند می زنم که از زیر تور کلاهم فقط خودم و تو بفهمیم خلاصه یه مشت خاک مرغوب و کمی هم مرطوب صد در صد پاریسی با دستم که انگشتاش مانیکور شده با لاک قرمز دونه اناری می پاشم روت و لبهای قرمز برجستم تکون می خوره و بهت می گم برو دیگه چقدر لفتش می- دی و تو اون پایین هی میری زیر خاکها و دور و دور تر میشی آره  اونشب یکهو بوی خاک مرطوب پیچید تو آشپزخونه!! وروحت عجیب شاد شد!!



نظرات 3 + ارسال نظر
خاطرات یک آتشنشان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ب.ظ http://firemanney.blogsky.com/

جالب بود اما نه قسمت سیگارش
ایام به کام

به هر حال این اتفاق دقیقا افتاده نمی تونم سانسورش کنم به خاطر اینکه بعضی از دوستان حامی لایه اوزون هستند شرمنده ام به هر حال.

علی یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ب.ظ http://fantasia.blogsky.com

بعضی از توصیف هات جالب بود ٬ یک جاهایی هم من یاد نوشته های پل استر می انداختی آخر داستان هم قشنگ بود

یا حق.

ممنون علی جان که وقت گذاشتی و خوندی.

پینوکیو دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ق.ظ

من از این کامنت های جالب بود غیرجالب بود نمی نویسم.فقط اینکه خوشم اومدو می گم

به هر حال ممنون همین هم کافیه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد