خانه عناوین مطالب تماس با من

کاش میشد به فالگیرها هم رشوه داد

اتاق مخفی من!

کاش میشد به فالگیرها هم رشوه داد

اتاق مخفی من!

درباره من

ایجا من اقدس هستم و همسر مردی به نام کلنگ .اقدس کسی است که از زندگیش راضی نیست . کسی که گذشته مزخرفی دارد که دست از سرش بر نمی دارد کسی که هر روز و هر روز یاد گذشته های مزخرفش می افتد و گاهی که دیگر زندگی مزخرفش عاصیش می کند و شاید بهتر بگوییم جوابش می کند می آید و اینجا می نویسد چرا ؟ چون شنیده است که غصه را که به آب روان بگویی از دلت می رود و چون خانه اقدس قصه ما از آب روان دور است پس سالهاست که غصه هایش را می نویسد . هی می نویسد ولی همچنان زندگیش همان گهی هست که بود. ادامه...

دسته‌ها

  • شما های زندگی من! 12
  • خرده خیانت های زناشویی من 4
  • زندگی سگی من و کلنگ 5
  • و این روح کره خر من! 1
  • وب گردی های بی ربط من 1
  • چه می دونم ها!! 5
  • خاطرات سالهای نکبتی 1

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • (م.ه ) مردی که در در هاله ای از ابهام بود یا هر هاله دیگر قسمت اول
  • وقتی که کامیون از روی تکه های تو رد شد
  • تیغه
  • مهره اول درد
  • جعبه خاطره های منگنه شده لعنتی
  • الف عزیز من
  • در اندوه چهل سالگی به بعد
  • عوارضی
  • لعنت به تو و خاطره ات
  • تغییری مثل مردن
  • سماجت در محو کردن خطوط باریک کم عمق!
  • لحظه های خاکستری
  • تو مرا به گریه می اندازی!
  • سس اضافه لطفاً
  • تو در میانه بحران چهل سالگی

بایگانی

  • اسفند 1393 2
  • دی 1393 8
  • تیر 1393 1
  • خرداد 1393 1
  • اردیبهشت 1393 1
  • مهر 1390 1
  • شهریور 1390 1
  • مرداد 1390 2
  • تیر 1390 3
  • خرداد 1390 5
  • اردیبهشت 1390 1
  • آذر 1389 1
  • آبان 1389 1
  • مهر 1389 1
  • مرداد 1389 1
  • تیر 1389 6
  • خرداد 1389 6
  • اردیبهشت 1389 1

آمار : 37188 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • (م.ه ) مردی که در در هاله ای از ابهام بود یا هر هاله دیگر قسمت اول شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1393 13:17
    (م.ه) موجود غریبی بود . یک جانشین بود یک درمان موقت . روزهای گهی بود که تازه با (الف) به هم زده بودم . درست در وسط اشک و خشم و عصبانیت و گه گیجه ( م.ه) پیدایش شد با یک دست کت و شلوار سرمه ای اگر اشتباه نکنم .عینکی بود شبیه (ل با س ش خص یها )بود بیشتر تا دوست پسر جایگزین حیلی جدی و بی اعصاب به نظر می رسید یه پژوی قدیمی...
  • وقتی که کامیون از روی تکه های تو رد شد جمعه 15 اسفند‌ماه سال 1393 16:30
    از تو هیچ چیزی ندارم. همه نامه های تو را یکروز توی سینک آشپزخانه آتیش زدم دود همه جا را گرفته بود. فکر می کردم وقتی نامه هات بسوزه خودت هم دود میشی و میری هوا ولی نرفتی موندی و داغی شدی به دلم . آخرین عکسی که از تو داشتم عکسی بود که خودم از تو انداخته بودم توی خانه شوهر مادرت لم داده بودی دم شومینه عینک گرد من را هم...
  • تیغه جمعه 26 دی‌ماه سال 1393 19:26
    هیچ کجا هیچ تسکینی نیست لعنت به این زندگی کثافت. کارد رسیده به استخوانم.
  • مهره اول درد پنج‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1393 15:59
    دستش را روی اولین مهره گردنم کشید . صورتم را محکم تر توی حفره روی تخت فشار دادم . کف هر دو دستش را روی شانه هایم فشار داد گفتم : آخ با هر دو شصتش از دو طرف مهره ها فشار داد به کناره ها اشک توی چشمهایم جمع شد دانه دانه که مهره ها را پایین آمد توی حفره خالی تخت زار زار گریه کردم. شانه هایم را سفت و پشت هم فشار می داد...
  • جعبه خاطره های منگنه شده لعنتی پنج‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1393 15:58
    زن دستش را دراز کرد کارتونهای بالای کمد را جابه جا کرد درست ته کمد سمت راست یه کارتون کوچیک بود کارتون کوچیک بیسکوئیت ساقه طلایی تمام درزهای جعبه را چسب زده بود چسب روی چسب انگار هر تکه ای چسب چسبانده بوده خیالش راحت تر شده بوده از یه جایی به بعد انگار چسب شیشه ای بی رنگش تمام شده بوده با چسب خردلی روی چسب شیشه ایها...
  • الف عزیز من پنج‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1393 15:52
    میان حال بد و قرص و خواب اتفاقی نگاهم می افتد به موبایل. معمولاً جواب نمی دهم همیشه روی سایلنت است حس می کنم این آخرین بار است حس می کنم شاید بمیرم شاید توی همه این خوابهای با قرص یکهو بمیرم و دیگر نبینمش و بغض میکنم و دلم برایش تنگ میشود. گوشی را بر می دارم یکربع بعد اینجاست اصلاً یادم نیست چجوری صدای زنگ را شنیده ام...
  • در اندوه چهل سالگی به بعد پنج‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1393 15:44
    چهل سالگی درد دارد . برای من دارد. شاید برای شما درد نداشته باشد شاید شما اصلاً تصمیم گرفته باشید درد را حس نکنید .شاید وقتی که این نوشته تمام می شود دستتان را بگذارید جایی حوالی قلبتان و بگویید دل باید جوون باشه اینا همش عدد و رقمه خودتو درگیر عدد و رقم نکن . ولی قرار نیست همه مثل شما فکر کنند بعضی ها هم جور دیگر فکر...
  • عوارضی پنج‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1393 15:40
    فکر می کنم از یک جایی به بعدش را دیگر حس نمی کنی بی حس می شوی انگار . از درد بی حس میشوی لابد از بس که درد کشیده ای حتماً . بعد با خودت فکر می کنی خاک بر سر بی بته ات بکنند دیگر دردت هم نمی اید عوضی ؟ بعد می گذرد یک روز دو روز سه روز چهار روز هی می گذرد و یکهو پشت یک چراغ قرمزی یا توی صف ماشینهای عوارضی وقتی یکی دارد...
  • لعنت به تو و خاطره ات پنج‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1393 15:32
    دوست دارم وقتی می آیم خانه تنها باشم اصلاً مدتهاست که دوست دارم تنها باشم تنها رانندگی کنم تنها بخوابم و صدای راه رفتن کسی را توی خانه نشنوم . دوست دارم در را که باز می کنم به کسی سلام نکنم جمله احمقانه خوب امروز چطور بود را هم نگویم و نشنوم دوست دارم غذا نخورم دوست دارم غذا بخورم دوست دارم پرده های اتاق خواب را کیپ...
  • تغییری مثل مردن یکشنبه 14 دی‌ماه سال 1393 14:25
    نگاه که می کنم به حال خودم دل آشوبه می گیرم . انگار توی دلم رخت می شورند انگار که تمامی ندارد فلاکت . انگار که تمامی ندارد با کله به دیوار زندگی خوردن . انگار که توی ماشینم توی جاده یکهو سگی می پرد جلوی ماشین فرمان را می پیچانم و ماشین هی می چرخد می چرخد و با هر چرخ می خورد به گارد سیمانی وسط جاده من توی یک خلاء هستم...
  • سماجت در محو کردن خطوط باریک کم عمق! سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1393 21:19
    گفت چند سالته؟ گفتم چهل یه ماه دیگه میشه چهل و یک ( بعد تو دلم با خودم گفتم حالا چه کاری بود این یه ماه دیگه چهل و یک)!!!گفت: تا حالا تزریق داشتی عزیزم؟ تو چشماش نگاه کردم و گفتم : نه گفت: وا چرا عزیزم ؟ دیر به فکر افتادیا! همینطور که رو صندلی چرخدار بدون پشتیش نشسته بود رفت عقب گفت حورا آیینه عزیز! دختر سفید روی مو...
  • لحظه های خاکستری شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1393 00:47
    تازه از توی اتاق خواب آمده بودیم بیرون .تو نشسته بودی روی یکی از مبلهای تکی . من دراز کشیده بودم روی مبل بزرگه درست روبه روی تو اینطرف اتاق داشتم به سقف اتاق نگاه می کردم و با تو حرف می زدم . تو کمتر حرف می زدی و بیشتر گوش می کردی فکر کنم داشتی جورابهایت را می پوشیدی. شاید یادم نیست موضوع مال یک عالمه وقت پیش است ....
  • تو مرا به گریه می اندازی! یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 00:20
    او رفت و با خود برد شهرم را تهران پس از او توده‌ای خالی‌ست آن شهر رویاهای دور از دست حالا فقط یک مشت بقالی‌ست !
  • سس اضافه لطفاً یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 23:14
    گاهی وقتها بهتر است یک ماجرای که موی دماغت است و آزارت می دهد رها کنی اصلا ً رها شوی بی خیال شوی بروی پی زندگیت اصلاً بروی پی ولگردیهای خودت سعی کنی توی عالم خودت خوش باشی فکر موی دماغت را اصلا نکنی بی خیال شوی اصلاً سوت بزنی برای خودت گوشیت راپرت کنی یک جایی گم و گورش کنی و خلاص و مطمئن باشی هیچ بنی بشری مُخل زندگیت...
  • تو در میانه بحران چهل سالگی پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1390 18:03
    انگشت اشاره دست راستم درد می کند . یعنی یه درد مزخرف عصبی ناجور از آن مدل دردهایی که نمی دانی چه خاکی باید به سر بریزی از آن دردهای زمان بلاتکلیفی. فکر نمی کردم دوباره روزی با تو حرف بزنم اگر بشود اسمش را حرف زدن گذاشت ش می گوید حتما دچار بحران چهل سالگی شدی و می خواستی بدانی آیا هنوز دوست دختر های قدیمت تحویلت می...
  • رابطه موازی آلو با کارکرد فلوکسیتین در بدن. چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 17:00
    بعله دقیقا درسته دلشوره دارم اونقدر که حالت تهوع گرفتم . گوز پیچ شدم نمی دونم چیکار باید بکنم . دو تا قاشق فلوکسیتین خوردم (شربت) قطعا چون قرصو که با قاشق نمی خورن ولی انگار نه انگار . دفعه قبل که رفتم پیش(م.ا){دکتر مربوطه} گفتم آقا جان من دیگه قرص از حلقومم نمی ره پایین شربت نداره این قرصا ؟ گفت چرا نداره خوبم داره و...
  • کاش می شد به فالگیر ها هم رشوه داد سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 22:05
    توی ماشین بودیم . من و (پ) قاه قاه می خندیدم به همه چیز .به خل خلیهای امروزمان به ماجرای فالگیر رفتن امروزمان به دیوانگی و رگی که یهو گرفته بود. به جعبه موسیقی و به ترکیب قرصها با هم. به از غرب به شرق رفتنمان. و تصور می کردیم اگر هشتاد سالمان شود و جفتمان لق لقو و کور و پیر و بخواهیم برویم پیش فالگیر (پ) در حال...
  • مرتیکه همون نروژی پیره من می دونم چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 16:41
    حالم خراب بود خراب تر هم شد دیروز ( ش) برایم کامنت گذاشته بود توی وبلاگ قدیمیم گفتم برم محض تشکر کامنتی بگذارم و بگوییم ممنون که هنوز یاد من بودی و از این حرفها رفتم که پیغام بگذارم دیدم کسی با ای دی (مرتیکه) آنجا کامنت گذاشته است و من چون اصولا ادم فضول بی خاصیتی هستم و عاشق کلمه مرتیکه البته روی لینک مرتیکه کلیک...
  • با خودش حرف می زند..... سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 17:30
    اینکه من الان چقدر غمگینم و اینکه من چقدر حالم بده اصلا گفتنی نیست اینکه چقدر از اعماق وجودم احساس ناتوانی می کنم و اینکه احساس می کنم چقدر همه چیزمو باختم و هیچی هیچی توی دستام نیست و توی سی و هفت سالگی هیچی هیچی ندارم که دلمو بهش خوش کنم اینکه حالم از زندگیم چقدر بهم می خوره و چقدر مایه تهوعمه اصلا قابل گفتن نیست...
  • پرایوسی یعنی چه؟؟؟؟ دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 14:38
    شما می دونی پرایوسی یعنی چی؟؟؟ نه نمی دونی چون اگه می دونستی با وجودی که از وجود اینجا خبر داشتی هر چند وقت به چند وقت تکه نمی پروندی که مثلا: فلانی (ف.پ ) چطوره؟ خوب که چی؟؟ فک کردی خیلی باحالی ؟؟ فک کردی خیلی باهوشی؟؟ فک کردی چه کار بامزه ای که اینجا رو خوندی؟؟؟ نه آقا جون تو یه آدم مزخرف عوضی فضولی که معنی لغت حریم...
  • وقتی که پسر بچه تبدیل به گرگ شد! سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 18:00
    هنوز زندان قصر رو موزه نکرده بودن که تو رفتی سربازی و شدی سرباز زندان.روز تقسیم وقتی برگشتی خونه هم خوشحال بودی که جای پرت و پلا نیفتادی و هم مثل سگ ترسیده بودی چشات دو دو می زد حالت خوش نبود .دو سه ماه اول هنوز زندان واست خوف داشت یه روز عصر زنگ زدی که حالم خوش نیست بیا پیشم اون موقع من جنوب شهر کار می کردم تا خودمو...
  • حجم بزرگ گه دونی مغز من را خاطره های تو پر کرده است! جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 04:46
    گوگل ریدر را بالا و پایین می کنم کسی چیزی را همخوان کرده میان آن همه لینک ایرانی و نوشته های هم خوان شده فارسی توی گودر یکهو یکسری لینک خارجی! کلیک می کنم عکس است عکس پ.و.ر.ن.و سفید سیاه اهل خاور دور بعضی ها خیلی خوشگل بعضی ها دریده و زشت . جوراب های گیپور بلند . بند جوراب. لباس زیر های قرمز و تور دار ! تور و گیپور و...
  • لوله اسلحه ات را ببر آنورتر یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 02:00
    ساعت یک و نیم شبه و چه سکوت مزخرفی همه جا رو گرفته انقدر ساکته که به راحتی می تونم از اینجا که نشستم صدای تکون خوردن برگا رو بشنوم . اه حالم از این مدل شبای ساکت ت.خ.م.ی به هم می خوره از این شبایی که با خودشون دلهوره دارن از این شبایی که دوست داری زودی صبح بشه از این شبایی که زیادی تاریکه و مزخرف.این شبایی که دل آدم...
  • بهترین وقت برای نوشتن چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 16:29
    فکر می کنم اصولا بهترین زمان برای وبلاگ نویسی برای من درست در اوج عصبانت هام است . فکر می کنم درست اون زمان می تونم بهترین چیز ها رو بنویسم . می تونم به راحتی فحش بدهم به راحتی هر چه که دلم بخواهد بنویسم و می توانم خیلی راحت و بدون پشیمانی داد بزنم که مرده شور هیکلت را ببرند و از این دست چیزها.می دانم اینها را که...
  • برو بچه جان پی بازیت پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 17:22
    هیچ حوصله خودم را ندارم حوصله تو که جای خود دارد ! هی پیله می کنی هی زنگ می زنی هی پیغام پشت پیغام !!! گناهی هم که نداری تو داری به اقتضای سنت پیش می روی ولی من چه من چه من که تمام این اشتیاقها تمام این دلشوره ها تمام این دوستت دارم های خفته میان گلو تا لب تمام آن حجم وسیع خواستن و خواستن را از سر گذرانده ام . می فهمی...
  • ارتباطهای مجازی که یکهو واقعی می شوند پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 22:17
    میدانی اصولا بعض از ارتباطها از اساس اشتباه است . اصولا بعضی از ارتباطها نباید هیچ وقت شکل بگیرد باید همان جور از دور و دور بمانند .خصوصا ارتباطاتی که هیچ اینده ای که ندارند هیچ باعث دردسر و بدبختیت هم می شوند و آدم باید مثل من مرض داشته باشد که از سوراخی که صد بار گزیده شده است باز هم گزیده شود . باز هم گزیده شدم ولی...
  • کچل کچل کلاچه و بعدش روغن کله پاچه شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 22:18
    آقا جون من کچل شدم . طاس طاس!!! یه چار تا شیوید باد زده کف سرم مونده همینو همین! باید متوسل شم به کلاگیس ! کلاگیس هی هی هی (ه.ش) کی باورش می شد یه روز کچل بشی طاس بشی کلاگیس بزاری سرت هفته پیش رفتم یه مغازه کلاگیس فروشی آقا چه بوی گهی میداد مغازهه حالم به هم خورد کلا گیسا رو گذاشته بودن رو کله های طاس مدلای پلاستیکی...
  • فیس بوک خر است گاو من است چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 03:35
    یعنی رسما ریدم به اعصاب خودم . مرده شور این فیس بوک رو ببرن که نشد من برم توش و نیام ببینم توی نکبت کثافت عکستو عوض کردی یا نه؟ بعضی اوقات که این مرض بد جور می زنه بالا و روزی سه چهار بار می یام می بینمت حالا از رو عکسای پروفایلت می دونم تابستون پارسال رفته بودی لس آنجلس میدونم ماشینت پژو 206 آبیه می دونم چاغتر از قبل...
  • چی صدا کنم تو رو؟؟؟ شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 22:21
    دیشب موهامو رنگ کردم !کردم نه کرد! جمله کاملش این می شه : دیشب کلنگ موهای منو رنگ کرد !! پیش بند اشپز خونه رو بسته بود به کمرش دست کشای ظرف شوری رو هم کرده بود دستش و مشغول بود .وامونده خوبم رنگ کرد ! یه دست هم در اومد . ته کاسه رنگ اضافه اومد ول کن که نبود اصرارو ولاصرار که این یه چیکه رم بمال به ابروت . من هم...
  • تو بغل 37 سالگی!!! یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 12:57
    آقا من 37 سالم شد رفت پی کارش!!!آی حالم بده! آی حالم بده اونقدر که نگفتنی!! اصلا سر شدم از درد !!وای وای !!! یعنی چی؟؟؟؟؟ اوا خاک تو سرم یعنی چی آخه؟؟؟؟؟؟؟
  • 43
  • صفحه 1
  • 2