مهره اول درد

دستش را روی اولین مهره گردنم کشید . صورتم را محکم تر توی حفره روی تخت فشار دادم . کف هر دو دستش را روی شانه هایم فشار داد گفتم : آخ  با هر دو شصتش از دو طرف مهره ها فشار داد به کناره ها اشک توی چشمهایم جمع شد دانه دانه که مهره ها را پایین آمد توی حفره خالی تخت زار زار گریه کردم. شانه هایم را سفت و پشت هم فشار می داد های های گریه می کردم اشک را رها کرده بودم میان خالی تخت .اشک و آه های بلند و پیوسته

دردم گرفته بود از این همه گره هایی که توی تخته پشتم جمع شده بود . توی شانه هایم توی دستهایم لا به لای انگشتهایم کف دستم از درد گریه می کردم از لو رفتنم جلوی یک آدم جدید از باز شدن مشتم  از افتادن صورتکم دردم گرفته بود .درد

خوبیش این بود که هیچ چیزی نمی پرسید انگار که این گریه ها و آه های بلند و درد کشیدنها جز مراسم بود سوال نداشت عادی بود برایش. انگار که دکتر روانپزشک باشد و تو مراجعه کننده قدیمی انگار که جلسه بیستم است. انگار که میشناسدت می داند چه چیزهایی را با شانه هایت کشیدی انگار که همین حالا برایش گفته ای گاهی توی خواب دستهایم را حس نمی کنم و گاهی حتی توی بیداری و زار زده ای که من نمی خواهم من بدون دست نمی توانم و او انگار همه چیزها را از قبل می داند . انگار که دکتر است شاید هم باشد اصلا بود . 

تخت ماساژ جای خوبیست برای گریه کردن برای های های و بلند گریه کردن بلند درد کشیدن جای خوبیست  البته بعد مبل اتاق روانپزشک وقتی که دور تا دورت را دستمالهای کاغذی پر کرده است و همانطور که گریه می کنی توی کیفت دنبال پاکت دستمال می گردی . جای خوبیست باور کن.