تغییری مثل مردن

نگاه که می کنم به حال خودم دل آشوبه می گیرم . انگار توی دلم رخت می شورند انگار که تمامی ندارد فلاکت . انگار که تمامی ندارد با کله به دیوار زندگی خوردن . انگار که توی  ماشینم توی جاده یکهو سگی می پرد جلوی ماشین فرمان را می پیچانم و ماشین هی می چرخد می چرخد و با هر چرخ می خورد به گارد سیمانی وسط جاده من توی یک خلاء هستم صدایم در نمی آید  و هیچ صدایی را هم نمی شنوم بطری آب و عینکم که روی چشمم بود و هزار کوفت و زهر مار دیگر توی هوا معلق هستند صدایم در نمی آید  همان وقت بود که از ته دل خواستم  بمیرم دلم خواست دیگر همه چیز تمام شود. توی چرخ چرخی که می زدم با هر ضربه ای که به دیوارک سیمانی می خوردم خودم را می دیدم که افتاده ام روی فرمان و هایده دارد می خواند : تو ای ساغر هستی به کامم ننشستی ننشستی ننشستی!!!!!!!

صبح دوشنبه بود ساعت پنج و سی  روز من از پنج و سی شروع می شود آخر .آمدم قرصهای ناشتایم را بخورم دیدم آب را که قورت دادم یه دردی توی گلویم است به زیر گلویم دست کشیدم یک چیزی بود اندازه زرد آلو سفت و محکم و بی حرکت طول روز هر احساس می کردم گردی مقنعه برایم تنگ می شود تنگ و تنگ تر رفتم توی دستشویی زرد آلوی من تبدیل به نارنگی شده بود تا ساعت چهار بزرگ و بزرگتر شد رفتم درمانگاهی که توی ده کوره محل کارم است فقط ماما داشتند . ماما می زایاند و غده زیر گلوی مرا نمی توانست بزایاند نشستم پشت فرمون کله ام را چسباندم به فرمون و فکر کردم  واقعا دلم می خواهد بمیرم ولی نه با صورت ورم کرده .توی جاده می آمدم جاده بیابانی و کوفتی و پر از سراب و کامیون. از بغل فرودگاه که رد شدم هری اشکم ریخت این جاده کثافتی که همه را توی خودش می بلعد همه را می برد جاده پر گریه . حالم بد است حالم از سیتی اسکن سر و صورت بد است از بوی بیمارستان و مطب بد است از نگاه بی تفاوت کارمندهای بیمارستان بد است از دستی که می رود توی دهنم که غده های تحت فکی یا هر درد دیگر را با دستش فشار دهد بد است. حالم بد است خسته شده ام از اینکه حالم سالهاست که بد است دلم تغییر می خواهد تغییری مثل مردن.