سس اضافه لطفاً

گاهی وقتها بهتر است یک ماجرای که موی دماغت است  و آزارت می دهد رها کنی اصلا ً رها شوی بی خیال شوی بروی پی زندگیت  اصلاً بروی پی ولگردیهای خودت سعی کنی توی عالم خودت خوش باشی فکر موی دماغت را اصلا نکنی بی خیال شوی اصلاً سوت بزنی برای خودت گوشیت راپرت کنی یک جایی گم و گورش کنی و خلاص و مطمئن باشی هیچ بنی بشری مُخل زندگیت نمی شود اصلاً گور پدر هر بنی بشری هم که هست.

گاهی یک آدمهایی توی زندگی آدم پیدا می شوند درست مثل علف هرز یکهو سبز می شوند بی دلیل توی زندگیت .آدمهای بی مزه ای بی چاشنیی مثل غذای بیمارستان بی رنگ و رو و بی فلفل نمک بی زردچوبه حتی ! هر لقمه ای فرو می دهی عقت می گیرد مثل استخوان توی گلویند نه تف  می شود کردشان انقدر هم کوفت هستند که قورت هم نمی توانی بدهیشان.آدمهایی که اصلاً قرار نبوده اند باشند بعد یک روز چشمت را باز می کنی می بینی که طرف نشسته است درست وسط گلویت هر چه سرفه می کنی در نمی آیند هر چه آخ تف می اندازی نمی آیند بیرون اب می خوری پایین نمی روند سیخ و سفت می مانند میان راه گلوی آدم .

این که کلاً مردهای زندگی من مجموعه ای بودند از آدمهای گه و مزخرف و کثافتهای نمک به حرامی که نظیرشان در دنیا یافت نمی شوند شکی نباید کرد اصلاً  اگر غیر از این باشد جای شک دارد.ولی این نمونه آخر نوبرشان بود جالب این است که هیچوقت و هیچوقت حتی یکبار دلم نخواست که ببینمش بس که کسالت آور و بچه پرو و کنه بود عین یک وصله ناجور بود عین نخ بخیه ای که بی ریختت می کند هیچ چیزی در صدایش تپش قلب مرا زیاد نمی کرد فقط بود یک  بودن اضافی هیچوقت نتوانست حس کنجکاوی مرا تحریک کند که صاحب این صدا می تواند چه صورتی داشته باشد چشمهایش چه حالتی دارد فرم لبهایش چیست ؟ هیچ چیزی نبود توی زندگی من این آدم اصلا نبود . درست مثل همان بخیه ای که گفتم ناچار می شودی تنت پاره می شود ضخم می شود مجبور می شوی بدوزیش این آدم هم مثل نخ بخیه خودش را آویزان زندگی من کرده بود آدم آویزانی بود کلاً. سمج و کنه و چندش آور . حال به هم زن و عق آور با ان صدای تو دماغی و تهوع آور و ننر  آن حالت بچه ننه مانندش چقدر بدم می آمد ازش اصلا چرا من انقدر آدمهای عوضی را توی زندگیم تحمل می کنم چرا پرتشان نمی کنم بیرون چرا دلم می سوزد برایشان چرا تحمل می کنم چرا ؟؟؟آنقدر تحمل می کنم و پرو می کنم آدمها را که یابو برشان می دارد که علی آباد هم برای خودش شهریست حالم از این دل رحمی الاغ وارم بهم می خورد خصوصا وقتی یاد این مورد آخر می افتم آنقدر توی رو درباسی یک ارتباط تخمی خودم را درگیر می کنم و سعی میکنم دل آدم بدبخت و مفلوک و دل غشه آور رو به رو را نشکنم که ان رابطه تخمی گریبانم را می گیرد در آخر یک چیزی هم دستی باید بدهم تا یارو بکشد بیرون بالاخره.

حالا هر چه که هست الان من هستم و محتویات یک معده بالا آمده تمام روزها و دقیقه ها که با این آدم مزخرف به بطالت گذشت هیچوقت تا این حد از یک رابطه ای حالم به هم نخورده است هیچوقت تا این حد احساس از دست دادگی و حال بهم خوردگی از یک رابطه ای نداشته ام . چقدر از دیشب تا حالا لحظه های با این آدم را بودن را بالا آورده باشم خوب است عق می زنم به واقع احساس زنی را دارم که یک عوضی بی خانه مان چندش آور بو گندو ته یک کوچه بن بست تاریک به او تجاوز کرده باشد عق!احساس تجاوز می کنم احساس می کنم به حریمم به خلوتم تجاوز شده است هیچوقت در هیچ رابطه ای همچین حسی نداشته ام حالم از این آدم و حظور متعفن و کثافتش به هم می خورد حالم از این که توی زندگیم سرک کشیده بهم می خورد.احساس می کنم یک دهاتی بیشعور پرو سرش را کرده بود توی زندگیم هیچوقت هرگز توی این سی و هفت سال به این غلظت و شدت حالم از کسی بهم نخورده بود عقم می گیر عقم می گیر می فهمید؟؟؟؟ چه کثافت کنه ای بود این آدم!!!!