رابطه موازی آلو با کارکرد فلوکسیتین در بدن.



بعله دقیقا درسته دلشوره دارم اونقدر که حالت تهوع گرفتم . گوز پیچ شدم نمی دونم چیکار باید بکنم . دو تا قاشق فلوکسیتین خوردم (شربت) قطعا چون قرصو که با قاشق نمی خورن ولی انگار نه انگار . دفعه قبل که رفتم پیش(م.ا){دکتر مربوطه} گفتم آقا جان من دیگه قرص از حلقومم نمی ره پایین شربت نداره این قرصا ؟ گفت چرا نداره خوبم داره و دو تا شیشه  فلوکسیتین واسم نوشت حالا بی خیال این حرفا. داشتم می گفتم کلا حالم بده تو دلم دارن رخت می شورن یعنی من یه رخت می گم شما یه رخت تصور کنین البته خوب قطعا از اثرات فالگیرس  به هر حال از اثرات هر کوفتی که هست الان دل از حلقم داره در می یاد .

از صبح فک کردم خوب بزار ماجرا رو بلند بلند واسه خودم یه دور دیگه تعریف کنم شاید بهتر بشه مثه اینا که خواب بد می بینن واسه آب تعریف می کنن بعد نشستم گفتم آره دیگه  (ف.پ) دقیقا سر چهل و پنج سالگی می میره بعد تا تو میای به خودت بجنبی مادرت می میره ( بعد بغض کردم باز) بچه؟ نه بابا اصلا تو طالعت نیست یعنی من نمی بینم( دوباره زر زرم راه افتاد)با خودم فک کردم خوب بهتر بچه یتیم بزرگ کنم که چی بشه بچه بی بابا سخته بزرگ کردنش کلا تربیتش چی می شه نه من از عهده بر نمی یام ! مهاجرت؟ اره هست تو طالعت هست ولی تنها ( اینجاهاش داشتم های های گریه می کردم ) با خودم گفتم خوب مریض داری تو ولایت غربت سخته زبون بلد نیستی راه و چاه و نمی دونی اگه پول کم بیاری چی؟؟ اینجوری بهتر هم هست.

بعد دیدم نه نمی شه باید واسه یکی تعریف کنم دیروز چی شده خوب دقیقا اون یه نفر مامانم نبود چه توقعی از آدم دارین زنگ بزم به مادرم چی بگم؟ بگم : آره مامان جون تو دو سال دیگه می میری و من بی کس و کار می شم؟؟؟ نه خوب مسلماً من این کارو نکردم زنگ زدم به( ک) ماجرا رو  با بغض و بدبختی واسش گفتم اونم  گفت : نه بابا؟ خوب بعدش چی کار می خوای بکنی؟ گفتم بعد چی؟ گفت بعد از این که بیوه شدی؟؟ کجا می خوای بمونی  ایعنی حتی یه لخظه هم شک نکن مادر (ف.پ)  از خونه  نندازتت بیرون خیالت جمع. ها ها ها .زر و زرم شدید تر شد حالا با بدبختی جدید چی کار کنم عجیب بیوه بی مادر بی بچه بی خونه غریبی بودم من !

بعدش در راستای بی مادر بودنم زنگ زدم به مادرم هی مثل روانیا می گفتم خوبی؟؟؟ چیزیت نیس؟؟ اونم می گفت اوهوم. آره . خوبم کلاً مدل بی تفاوت جواب می داد بعد من دیگه برای اینکه ماجرا رو تموم کنم گفتم : من اصلا نمی فهمم شما چرا نمی ری این سنگ کیسه صفراتو عمل کنی (یهو!!!!) خوب چی می گفتم؟؟ می گفتم مامان من حالم بده چون تو قراره یه روزی بمیری؟؟؟ باید می گفتم برو کیسه صفراتو عمل کن خوب دیگه؟؟ بعد اون خودشو ننر کرد که من اگه می خواستم از این عملا کنم که این بابای خسیستون تا حالا مرده بود  صد تا کفن پوسونده بود!  لازم نکرده  بعدا ًمی رم ادارمون اونجا مجانی عمل می کنم تا قبل هفتاد سالگیمم میرم که منت کسی رو هم نکشم!!! دود از کلم بلند شد مامان من چی باید بهت بگم تو هفتاد سال وقت نداری مثلا؟؟؟ نه من گفتم آره خوب می کنی و گوشی رو گذاشتم و دوباره زر و زرم راه افتاد . 

بعد زنگ زدم به سیف الله . سیف الله گفت خوبی؟ گفتم نه خوب نیستم قراره بیوه بی مادر بشم بدون بچه تو غربت . سیف الله کلا کر شده همه چیزو عوضی میشنوه یعنی یه چیزی واسش تعریف می کنین یه چیز دیگه می شنوه بعد وسط کر بودناش و بیوه گی من گفت :بنتون حراج کرده نمی یای ؟؟؟ من: نه نمی یام پولم کون کی بود دلت خوشه!!!

بعد دیدم خوب درست نیس من بعنوان بچه بزرگتر تنهایی زر و زر کنم دیدم (الف) تو فیسبوکه  ماجرا رو بش گفتم (الف) بچه کوچیکه خونس. ماجرا رو که گفتم گفت حالمو گرفتی  گفتم خوب معذرت می خوام گفت نه خوب کردی آدم اینجوری قدر چیزای که داره بیشتر می دونه ! بعد من گفتم مادرمون چرا نمی ره کیسه صفراشو عمل کنه اونم گفت به همون دلیلی که بابامون نمیره پیاده روی و قندم داره قاچاقی شیرینی می خوره .منم گفتم اوهوم قانع شدم درسته. حق با توئه.

بعد با  بابام حرف زدم گفتم دلشوره دارم گفت آلو بخور خوب می شی . گفتم اوهوم باشه. ولی ندارم باید بگم (ف.پ)بخره .

بعد اومدم اینجا شروع کردم به نوشتن ماجرا های زندگیم الان که نوشتم دارم فک می کنم سعی کنم آدم مستقلی بشم مثلا خودم  باشم برم آلو بخرم شاید فردا (ف.پ)ی نبود!!!