الف عزیز من

 میان حال بد و قرص و خواب اتفاقی نگاهم می افتد به موبایل. معمولاً جواب نمی دهم همیشه روی سایلنت است حس می کنم این آخرین بار است حس می کنم شاید بمیرم شاید توی همه این خوابهای با قرص یکهو بمیرم و دیگر نبینمش و بغض میکنم و دلم برایش تنگ میشود. گوشی را بر می دارم یکربع بعد اینجاست اصلاً یادم نیست چجوری صدای زنگ را شنیده ام ؟ چطور در را باز کرده ام ؟ هیچی یادم نیست هیچی. امروز که ازش پرسیدم طفره می رفت گفتم تو رو خدا بگو چی شد من چه کار کرده ام هیچی یادم نیست .با آن دو تا چشم درشتش نگاهم کرد و گفت هیچی  تو یه مقداری گریه کردی  بعد نشستیم با هم چیپس و ماست

خوردیم تو گفتی خیلی خوابم می آید بردمت توی تخت خوابیدی نشستم بالا سرت مطمئن شدم که خوابیدی رفتم.

امروز سفت بغلم کرد و گفت من خیلی دوست دارم همیشه به خودم زنگ بزن من زود می آیم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد