لحظه های خاکستری

 تازه از توی اتاق خواب آمده بودیم بیرون .تو نشسته بودی روی یکی از مبلهای تکی . من دراز کشیده بودم روی مبل بزرگه درست روبه روی تو  اینطرف اتاق داشتم به سقف اتاق نگاه می کردم و با تو حرف می زدم . تو کمتر حرف می زدی و بیشتر گوش می کردی فکر کنم داشتی جورابهایت را می پوشیدی. شاید یادم نیست موضوع مال یک عالمه وقت پیش است . حالا بی خیال زیاد مهم نیست .زیرسیگاری روی شکمم بود و داشتم سقف را نگاه می کردم و حرف می زدم یکهو برگشتم گفتم کاشکی ازت حامله شم ! و برگشتم نگاهت کردم . داشتی دگمه های بلوزت رو می بستی نگاهت رو هیچوقت یادم نمیره سریع نگاهم کردی نگاهت رو دزدیدی داشتم نگاهت می کردم سیگارم توی هوا بود بلاتکلیف . منتظر .منتظر اینکه تو بگی آره بچه چقدر خوب و من آخرین پوک رو به آخرین سیگار عمرم بزنم . ولی تو ولی توی لعنتی داشتی با دقت دگمه هاتو می بستی منو نگاه کردی سرم رو تکون دادم سیگار تو هوا بود خاکسترش زیاد شده بود زل زل  نگات کردم سرم رو یواش تکون دادم صدام رو آوردم پایین گفتم بچه بچه دگمه لعنتی کثافتتو بستی بلاخره طاقو نگا کردی و گفتی یه ماهشه ما بجه دار شدیم . یه ماهشه! خاکستر سیگارم ریخت رو فرش دوباره زل زدم به سقف دماغم تیر کشید چشمم سوخت اشک از گوشه چشمم ریخت تو حفره گوشهام زیر سیگاری با نفسهام رو شکمم بالا و پایین می رفت صداتو نمی شنیدم حرف زیادی هم نمی زدی انگار چند دقیقه بیشتر طول نکشید . گفتم : چرا اومدی اینجا؟ گفتی: یعنی چی؟ گفتم : تو بچه دار شدی گفتی: چه ربطی داره؟ گفتم : خوب گه خوردی وقتی بچه دار شدی اومدی. قرارمون این نبود . گفتی : یعنی چی الان؟ گفتم : یعنی برو دیگه هم نیا برو  لااقل یه پدر ایده آل شو الاغ . اومدی بالا سرم گفتی بیرونم می کنی؟ گفتم نه ولی باید به من می گفتی نباید اینجوری می فهمیدم. گفتی : خوب لااقل پاشو خداحافظی کنیم گفتم: خداحافظ  و زل زدم به سقف در محکم کوبیدی به هم و رفتی . 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد