برو بچه جان پی بازیت

هیچ حوصله خودم را ندارم حوصله تو که جای خود دارد ! هی پیله می کنی هی زنگ می زنی هی پیغام پشت پیغام !!! گناهی هم که نداری تو داری به اقتضای سنت پیش می روی ولی من چه من چه من که تمام این اشتیاقها تمام این دلشوره ها تمام این دوستت دارم های خفته میان گلو تا لب تمام آن حجم وسیع خواستن و خواستن را از سر گذرانده ام . می فهمی می شنوی از سر گذرانده ام تو دیر نرسیدی دیر به دنیا آمدی فقط همین . 

می بینی چیزی در بساط نیست هیچ چیزی نیست نه تو می شوی مرد رویاهای من و نه من می شوم خانوم قصه های تو . اصلا به هم ربطی نداریم می فهمی ؟؟ اصولا من به هیچکس ربطی ندارم حالا که خوب فکر می کنم می بینم به هیچوقت به هچکس ربطی نداشته ام حتی به (ف.پ) . 

تمام مدت به این فکر می کنم چه وقت حوصله ات از این خستگی های پی در پی من از این بی حوصلگیهای همیشگی از این بی حالی ها از این همه حس پیری و این اخلاق سگ حوصله ات سر می رود و آخرین پیغامی که فرستادی و من جواب ندادم می شود پیغامی تا به ابد و این تلفن دیگر هیچوقت صفحه اش روشن نخواهد شد . گاهی فکر می کنم به این ماجرا ها و به خودم می گویم  مگر بار اولت است مگر بار اولت است الاغ که یهو ته دلت خالی می شود ؟ اصلا این بچه آمده بود که برود نیامده بود که بماند اصلا کجا بماند اصلا برای چه بماند اصلا شما چه ربطی به هم دارید .


کلافه ام میکنی بچه جان .نفسم را می گیری با این بچه بازیهایت با این قهر کردنهای کودکانه ات .و گاهی هم این عاشق بازیهایت حرصم را در می آورد !!

ولی می دانی خوبی ماجرا چیست ؟ این است که هنوز نمی توانی به من بگویی تو جای مادرم هستی  خجالت بکش( اگر روزی بخواهی بروی و بخواهی ریشه ام را از ته بزنی) چون طبق شناسنامه ات و شناسنامه ام من ده ساله بودم که تو به دنیا آمده ای و خوب امکانش نبوده که آن زمان بچه دار هم بشوم.

می دانم یک روز می روی زود تر برو بچه جان جوری که انگار از اول هم نه تو بوده ای و نه من.

قربانت خانوم ه.ش


نظرات 3 + ارسال نظر
فرا جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ق.ظ

بازم؟ اقدس فردا نیای ناله و زاری ها! ببین دارم از حالا می‌گم که حواستو جمع کن. بچه مچه ها رو بفرست برن کوچه توپ بازی. خودتم یه سرگرمی ای چیزی پیدا کن، چمیدونم تخمه بشکن، که فردا نیای بگی کلاه سرم رفت و اینها. دارم جدی بهت می‌گم‌هـــــــــــــــــــــــــــــــا!! گوش بده

خوب باشه

فرا پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ق.ظ

بازم منم. فکر کردم که اصلا من چه حقی دارم بعد اینهمه وقت بی خبری بیام نصیحت کنم؟ یکی باید بیاد خد منو آدم کنه. شمام نیومدی یه دادی چیزی سر من بزنی که به تو چه! خلاصه که، آشتی. مواظب خودت باش. دوستت دارم خیلی.

علیرضا چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:47 ب.ظ http://malikhulia.blogsky.com/

سلام...
کجای رشوه جون
تا من نیام حالت رو بپرسم تو نمیایی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد